سلام بالاخره اولین بارون پاییزی ،بارون که نه، نم نم زیبای پاییزی توی اهواز به زمین نشست
هوراااااااااااااااااااا.
هدیه میکنن ابرای بهار
دُرّ و گوهر آسمونی رو
از تو باغچه ها میخونن گلا
باز ترانه مهربونی رو
از کوچه میاد باز صدای پاش
میزنه به شیشه با قطره هاش
میپیچه صداش تو هر خونه
بااااااااااااااز باروووووووونههههههههه
باروووونه
بارووونه
خدای من حرفی برای گفتن هست ولی کسی رو ندارم که براش بگم خدای من خب منم خسته شدم از اینکه حرف دلمو فقط برای تو گفتم تو خسته نشدی ی ی ی ی ؟ خدایا گاهی لذت میبرم از تنهایی خودم ،از اینکه آدما رو گول بزنم با رفتارم از این که خودم نباشم، از اینکه غمگین باشم ولی هیشکی نفهمه ،که لطیف باشم ولی کسی ندونه که...
خب بزار حداقل وبلاگم بدونه ...
نان را از من بگیر ، اگر
میخواهی ،
هوا را از من بگیر، اما
خنده ات را نه.
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که میکاری ،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سر ریز می کند،
موچی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید .
...
بخند بر شب
بر روز ، بر ماه، ،
بخند بر پیچاپیچ
خیابانهای جزیره،
بر این دختر! بچه کمرو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم می گشایم و
می بندم ،
آنگاه که پاهایم می روند و
باز می گردند ،
نان را ،هوا را،
روشنی را ، بهار را،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
پابلو نرودا (با مقدار بسیار بسیار اندکی تلخیص!!!!!!)